حفظ نگاه ....

آزادیهای یواشکی...

 

الهام  چرخنده در نامه‌ای به مسیح علی‌نژاد نوشته است :

آزادی یواشکی تو؛ خون‌های یواشکی‌ را که از شهیدی آرام‌آرام پشت خاکریز و در حسرت دیدن فرزند

۲ساله‌اش می‌ریخت نادیده می‌گیرد.

آزادی یواشکی تو؛ اشک‌های یواشکی مادری را که می‌ترسد فرزند خردسالش بفهمد پدرش شهید

شده نادیده می‌گیرد،

متن کامل نامه در ادامه مطلب...

شــهدا بعد از شمــا ...!!!!

 

مصلحت اندیشی ...

کلام آسمانی"وصیتنامه شهید علیرضاحجتی"(پست ثابت)

راه های ارتباطی در فضای مجازی 

ایتا M_hojjati6265 

اینستاگرام mojtaba.hojati213@

نوحه واحد در وصف شهید حاج عمار و شهدای عملیات محرم در سوریه

شعر این نوحه زیبا به مناسبت سالگرد شهادت شهید مدافع حرم شهید محمدحسین محمد خانی(عمارحلب) همرزمانش شهیدش در عملیات محرم سال 1394 سوریه با الهام از شعر ماه اسفند میدهد بوی.. حاج مهدی رسولی توسط کربلایی مجتبی حجتی و امیرحسین قبادپور سروده شده و توسط کربلایی مجتبی حجتی در هیئت رایة الزهرا سلام الله علیها یزد اجرا گردید.

ان شاءالله مورد توجه و عنایت خدا و اهل بیت و شهیدان قرار بگیرد.

برای دریافت و تماشای این نوحه زیبا روی عکس بالا کلیک کنید

شادی روح شهدا صلوات

شهید محمدحسین محمدخانی (عمار حلب)

شانزدهم آبان، سالروز پرواز شهید مدافع حرم، شهید محمدحسین محمدخانی گرامی ..

استوری ویژه شهادت با صدای ملکوتی شهید

مستند علمدار (روایتی از زندگی شهید)

آقا ردای سبز امامت مبارکت

آقا جان سلام؛
آغاز امامت و ولایت عهدی شما مبارک

از شرمندگی چیزی ندارم که بگویم فقط این را می خواهم مراببخش که هنوزم که

هنوز است حضور شما را درک نکرده ام ...

گناهانم زنجیر به پاهایم زده و پرده بر چشمانم افکنده و نفسم افسارم  را در دست

گرفته....

آقا جان مددی کن تا آزاد شده دست شما باشم...

آقا جان مارا برای سربازی و خدمت در حکومت خودت تربیت کن..

اللهم عجل لولیک الفرج

دزدی آمده و سنگی انداخته و در رفته...

روایتی از سید آزادگان شهید ابوترابی

از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند：

در اردوگاه شما را شکنجه‌تان می‌کنند یا نه؟
همه به آقا سید نگاه کردند ولی آقا سید چیزی نگفت
مأمور صلیب سرخ گفت:آقا شما را شکنجه می‌کنند یا نه؟ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید.
آقا سید باز هم حرفی نزد.
پس شما را شکنجه نمی‌کنند؟
آقا سید با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمی گفت. نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست.
افسر عراقی که فرمانده اردوگاه بود، آقای ابوترابی را برد تواتاق خودش گفت:
تو بیشتر از همه کتک خوردی، چرا به اینها چیزی نگفتی؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود:ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند . دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمی‌برند.
فرمانده اردوگاه کلاه نظامی که سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش می زد
می گفت شما الحق سربازان خمینی هستید.