ببخش نمردم پس از محرمتان
یادتان هست همه با چه شور و حالی به استقبال از محرم و کاروان حسین علیه السلام رفتیم...
یادتان هست تا آمدیم به خودمان بیاییم شب تاسوعا و عاشورا و اربعین ... چه زود آمد و چه زود رفت...
تموم شد...
محرم، تاسوعا و عاشورا، صفر، اربعین، غمهای آخرش، غربت مولا و اهل بیتش، تنهایی رقیه جان در
شام، غمهای دل امام سجاد علیه السلام و بی بی جان زینب، شرمندگی عباس، بغض رباب و...
آه ای دنیای بی معرفت اف بر تو...
چه طاقتی داری تو که همه اینها را دیدی و هنوز پا برجایی...
اف بر من که آقا باید بخاطر من شرمنده باشد...
دلم را چه کنم خدا...
بدجور هوای تو را کرده است...
بدجور هوای حسین را کرده است...
اینجا دیگر جای ماندن نیست...
باید رفت، باید پر گشود، باید در غم مولا جان داد...
این دو ماه هم تمام شد...
نمی دانم تا محرم دیگر هستم یا نه...
آقا جان اینقدر درگیر این دنیا بودم که توشه ای برای سفر از سفره پر کرامتت بر نگرفته ام ...
خودت مددی کن به فاطمیه برسم ....
اگرچه گریه نمودم دو ماه با
غمتان
مرا ببخش
نمردم پس از محرمتان
لباس مشکی من
یادگاری زهراست
چگونه دل کنم
از آن؟ چگونه از غم تان؟
بگیر امانتی
ات را خودت نگه دارش
که چند وقت
دگر میشویم محرمتان
برای سال دگر
نه برای فاطمیه
برای روضه
مادر برای ماتمتان
دلم بگیر که
محکم ترش گره بزنی
به لطف فاطمه
بر ریشه های پرچم تان
هزار شکر که
از لطف پنجره فولاد
میان حلقه
ماتم شدیم هم دمتان
بیا دوباره
بخوان روضه های یابن شبیب
که من دوباره
بسوزم دوباره با دمتان
چه شام ها که
زدی سر به گریه ام اما
مرا ببخش نمردم به پای مقدمتان...
- ۹۲/۱۰/۱۴