سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۳۰ ق.ظ
پاسخ:
پاسخ:
سلام و نور ...
ممنون از حضور و لطف شما
شما هم لینک شدید
التماس دعای فرج و شهادت
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور ...
ممنون از حضور و لطف شما
محتاجیم...
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور...
ممنون ن از حضور و لطف شما...
محتاجیم به دعا
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور ...
ان شاالله...
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور ...
ممنون از حضور شما و این جمله بسیار زیبا و پر مغز
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور ...
قبول حق
ممنون از حضور و لطف شما ...
پاسخ:
پاسخ:
سلام و نور ...
ممنون از حضور و دعوت شما...
ان شاالله خدمت میرسیم...
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور ...
ممنون از حضور و لطف شما...
واقعاً همینطوره
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور ...
ممنون از حضور و لطف شما
هرچه هست لطف خدا و شهداست بنده کاره ای نیستم...
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور...
ممنون از حضور و این خاطره زیبا اما دردناک
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور...
ممنون از حضور، لطف و دعای زیبای شما ...
محتاجیم
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور ...
قبول حق
ممنون از حضور و لطف شما
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور
ممنون از حضور و لطف شما..
قبول حق...
محتاجیم
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور ...
ممنون از حضور و دعوت شما...
پاسخ:
پاسخ:
سلام و نور ..
ممنون از حضور و جمله ناب و زیبای شهید چمران...
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور ...
ممنون از حضور شما...
مطالب بسیار تکان دهنده ای بود ممنون
امان از غفلت بی حد و اندازه من...
التماس دعای فرج و شهادت
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور...
ممنون از حضور و دعوت شما
ان شاالله خدمت میرسیم
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور ...
ممنون از حضور و دعوت شما...
ان شاالله عمل کننده باشیم...
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور..
ممنون از شماهم قبول...
محتاجیم
پاسخ:
پاسخ:
کنار صحن خیالی و رو به ایوانم
وپیش حوض خیالی که نیست حیرانم!
گرفته زمزمه فواره یا حسین اما..
صدای فاطمه آید بگو حسن جانم
سلام و نور ...
ولادت با سعادت و سراسر نور کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی سلام الله علیها مبارک.
ممنون از حضور و لطف شما...
خیلی خیلی زیبا بود...حتماً استفاده میکنم
التماس دعای فرج و شهادت..
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور ...
مثل همیشه عالی...
در مقابل این همه بزرگی و گذشت چی داریم که بگیم یا بدیم...
پاسخ:
پاسخ:
سلام و نور...
ممنون از حضور و دعوت شما بزرگوار
حتما خدمت می رسیم
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور...
ممنون از حضور و لطف شما..
هرچه هست لطف خدا و عنایت شهداست ...
پاسخ:
پاسخ:
سلام ونور...
ممنون از حضور، لطف و دعوت شما...
ان شاءالله...
یکی از مأموران پرسید:
پسر جان اسمت چیه؟
عباس.
اهل کجا هستی؟
بندرعباس.
اسم پدرت چیه؟
به او می گویند حاج عباس!
گویی که طرف بویی از قضیه برده بود پرسید:
کجا اسیر شدی؟
دشت عباس!
افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند به ساق پای او زد و گفت: دروغ میگی!
و او که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن گفت:
نه به حضرت عباس!
انشاالله که تا الان طاعات و عباداتتون مورد درگاه حق قرار گرفته باشد............