گوشمالی خدا..!
سه شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۵۹ ق.ظ
*متن قابل کپی در ادامه عملیات*
خدا گوشمالی خوبی به من داد !! عراق «دارخوین» را بمباران کرده بود .از صبح تا غروب مشغول آماده کردن آنجا بودیم شب خسته و کوفته به اردوگاه شهید عرب آمدیم . وقتی رسیدیم نماز تمام شده بود . آنقدر خسته بودم که در چادر دراز کشیدم همانموقع مسئول تبلیغات لشکر دوید دنبال من و گفت: "تورجی سریع بیا"گفتم چه شده ؟!"گفت: "سفیران ایران در کشور های دیگر آمده اند بازدید از جبهه ،امشب میهمان لشکر هستند مداح هم دعوت کردیم،ولی نیامده، الان همه منتظر دعای کمیل هستند. سریع بیا که آبرویمان دارد میرود."با اصرار او به مسجد آمدم، شروع کردم به خواندن، مجلس خیلی خوبی بودخودم باور نمیکردم. بعد از دعا حاج حسین خرازی گفته بود: "محمد امشب کولاک کرد، وقتی دعا تمام شد، برگشتم داخل چادر .خیلی خسته بود م یک دفعه یادم افتاد نماز نخوانده ام،!! به خودم گفتم: "وای به حال تو! مستحب را گرفتی، واجب رها شد! سریع نماز را خواندم، شام و سوره واقعه و بعد مشغول استراحت شدم... ساعت حدود 12 بود که یک دفعه یادم افتاد وضو نداشتم ! بلند شدم وضو گرفتم و دوباره نماز خواندم اما دیگر نخوابیدم ! مناجات من تازه شروع شد! تازه فهمیدم خدا چه لطفی در حق من کرده ...غرور من را گرفته بود، با خودم گفته بودم: "با این که خسته بودی عجب دعایی خواندی !" اما خدا گوشمالی خوبی به من داد! به من فهماند حال را خدا می دهد، توکه اصلا وضو نداشتی . نماز واجب توهم رفت !"