چریکــــ انقلاب
چریک انقلاب
شامگاه هیجدهم ماه مبارک سال 1316 ه.ش(1357ه.ق) بود که در یکی از محلات جنوب شهر تهران، به دنیا آمد و به دلیل تقارن او با شهادت امیرمؤمنان، نامش را علی نهادند. پدرش سید اسدالله، شغل بنایی داشت و سپس به خرده فروشی در میدان شوش تهران روی آورد و زندگی فقیرانه ای را برای 7 فرزندش، چهار پسر و سه دختر فراهم آورد. علی کوچک ترین فرزند خانواده بود.
از اوان کودکی، آثار نبوغ در وی هویدا بود.در دبستان فرخی در نزدیکی محله شان بود تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند، ولی بعد به علت فقر خانوادگی و برای کمک به معیشت خانواده، ترک تحصیل کرد و به کار پرداخت. او که نتوانسته بود تحصیلاتش را کامل کند، برای فراگیری دروس حوزوی نزد اساتیدی چون حجج اسلام بروجردی، و میرزا علی اصغر هرندی به آموزش جامع المقدمات، تحت العقول، نهج البلاغه، فقه و اصل و.... پرداخت.
پس از اعدام انقلابی حسنعلی منصور، شرایط برای او به گونه ای فراهم شد که ابتدا مدتی به قم رفت و سپس راهی نجف اشرف شد. مدتی در عراق بود و پس از بازگشت، مجددا در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل شد و در محضر آیات عظام مکارم شیرازی و مرحوم مشکینی درس تفسیر و اخلاق و در محضر آقای دوزدوزانی، قوانین و لمعه را آموخت. او با نام شیخ عباس تهرانی در حوزه تحصیل می کرد، اما پس از مدتی به دلیل فعالیت هایش شناسایی شد و به ناچار لباس روحانیت را در آورد و لباس معمولی پوشید و به چیذر رفت و در مدرسه ای که توسط حجت الاسلام سید علی اصغر هاشمی چیذری تأسیس شده بود، پناه گرفت و به دروس حوزوی ادامه داد، اما چیزی نگذشت که مجبور شد آنجا را هم ترک کند و مدتی در افغانستان و سایر کشورهای منطقه به سر ببرد. سرانجام هم در مشهد سکونت کرد.
او در مشهد در درس مرحوم نیشابوری حاضر شد و قریب به پنج سال از محضر وی استفاده کرد. همچنین در حسینیه اصفهانی ها در بازار سرشور هم در درس آقای موسوی شرکت می کرد. فهرست کتب خطی و قدیمی او که توسط ساواک ضبط شده، به خوبی نشان می دهد که شهید اندرزگو علاقه وافری به مطالعه داشت و تعداد کتاب هایی که می خرید، پیوسته تعجب مرتبطین او را بر می انگیخت. وی در کنار این مطالعات، به مطالعه شعر، به خصوص اشعار مذهبی علاقه خاصی داشت و علاوه بر تحصیل، به تدریس هم مشغول بود. آموزش عربی به بعضی از محصلین در مدرسه چیذر و مساجد واقع در بازار سرشور مشهد از آن جمله است.
شهید اندرزگو پس از پایان تحصیلات ابتدایی، از آنجا که شاهد زحمات طاقت فرسای پدر برای تأمین معاش خانواده بود، برای یاری رساندن به او و کمک به اقتصاد خانواده، درس را رها کرد و نزد برادرش، سید حسن، که در بازار تهران نجاری داشت، مشغول کار شد و حدود ده سال، این کار را ادامه داد. پس از ورود به شاخه نظامی هیئت های مؤتلفه از این شغل دست کشید و تا پایان عمر، مهم ترین اشتغال او مبارزه و فعالیت برای سرنگونی رژیم ستمشاهی بود.از آنجا که او پیوسته می خواست ارتباط خود را با مردم حفظ کند و در عین حال زندگی مخفی داشته باشد، به فراخور محیط و مرتبطین، به شغل هایی چون فروش انگشتر و تسبیح، فروش داروهای سنتی، بساز و بفروشی، فرش فروشی، مرغ و تخم مرغ فروشی و امثال اینها هم اشتغال داشت.
پوشش های شغلی او به حدی ماهرانه صورت می گرفت. که حتی نزدیکان او را هم به اشتباه می انداخت. در اوایل سال 43، در حالی که 27 سال سن داشت، با معرفی شهید مهدی عراقی، برای خواستگاری به منزل حاج رضا خواجه محمد علی رفت و دختر او را خواستگاری کرد، اما این وصلت، چند ماهی بیشتر طول نکشید و بعد از اعلام انقلاب حسنعلی منصور، فشار روی شهید اندرزگو و همسر و خانواده همسرش زیاد شد و بارها آنها را به بازجویی کشاندند و لذا این زندگی نوپا، دیری نپایید.
سید علی مدت هفت سال سرگردان و بدون خانواده بود تا سرانجام با وساطت حجت الاسلام موسوی، امام جماعت مسجد چیذر و حجت الاسلام سید علی اصغر هاشمی، سرپرست حوزه علمیه چیذر و با نام مستعار شیخ عباس تهرانی، به خواستگاری دختر آقای عزت الله سیل سه پور رفت تا با خواستگاری از دختر او، برای ادامه راه مبارزاتی خود، یار و یاوری همراه را اختیار کند. این ازدواج در کمال سادگی انجام شد و ثمره آن چهار پسر به نام های سید مهدی، سید محمود، سید محسن و سید مرتضی است.
از آنجا که شهید اندرزگو و در نهایت پنهانکاری به فعالیت مبارزاتی می پرداخت و به فراخور ظرفیت کسی که در این طریق، همراهش بود، فقط گوشه ای از فعالیت های گسترده خود را با او در میان می گذاشت، هر کسی که ادعا کند از کم و کیف فعالیت های سیاسی، اجتماعی و مبارزاتی وی آگاهی دارد، ادعایی بی اساس کرده است. اساسا شیوه بسیار دقیق و سنجیده شهید بود که سبب شد دستگاه اهریمنی ساواک با تمام امکانات و هزینه های گزافی که در راه شناسایی و دستگیری او مصرف کرد، برای سال ها ناکام و سردرگم بماند و درست در لحظه ای که به دستگیری او اطمینان می یافت، به خانه تخلیه شده او روبرو می شد.
شخصیت شهید سید علی اندرزگو در دورانی شکل گرفت که ایران، حوادث بسیاری چون جنبش ملی شدن نفت، تغییر دولت، حکومت نظامی های مکرر در تهران، اعدام انقلابی کسروی و هژیر توسط سید حسین امامی و متعاقب آن اعدام وی، تبعید و بازگشت آیت الله کاشانی و تظاهرات های متعددی را که به فرمان وی و نیز فداییان اسلام صورت می گرفتند، اعدام انقلابی رزم آرا توسط خلیل طهماسبی، تعطیلی بازار و نقش بازاریان در حرکت ها و مبارزات سیاسی و امثالهم را از سر گذرانده بود. سید علی از اوان زندگی، سری پرشور داشت و در محضر علما و بزرگان و در دانشگاهی به نام بازار، به خوبی با ظلم و بیداد دستگاه ستمشاهی آشنا شده بود. هنوز سیزده سال بیشتر نداشت که پس از بازگشت از سفر مشهد، در دروازه دولت تهران فریاد برآورد که، «این چه مملکتی است؟ این چه زندگی ای است ؟ این چه شاهی است؟»
به طوری که برادرش ناچار شد او را با زور به خانه ببرد. یک بار هم در خیابان اسماعیل بزاز تهران، با فرار از دست برادرش، در ملاء عام به شاه ناسزا گفت که به سبب آشنایی برادرش با یکی از مأمورین کلانتری 6 که متوجه او شد، موضوع با عذرخواهی برادرش فیصله یافت. سید علی نسبت به فداییان اسلام و شهید نواب صفوی، ارادتی خاص داشت و در جریان مبارزات آنها قرار داشت. از سوی دیگر دارای روحیه شدید مذهبی و ظلم ستیزی بود و به همین دلیل پس از شهادت نواب صفوی، پیوسته بر مزار او حاضر می شد و شهادت وی، روحش را به شدت آزرده و کینه شاه و وابستگان او را در دلش دو چندان کرده بود.
با شکل گیری جمعیت های مؤتلفه اسلامی که خاستگاه آن، هیئت های مذهبی و بازار تهران بود و متولیان آن از مبارزین سال های دور بودند و بعضی هم با شهید نواب صفوی و جمعیت فداییان اسلام همکاری و آشنایی داشتند و با اخذ نظر موافق هم که در بازار تهران در مغازه برادرش به صندوق سازی اشتغال داشت. به هیئت شهید حاج صادق امانی که یکی از هیئت های تشکیل دهنده مؤتلفه بود، راه یافت و در شخصیت معنوی و مبارزاتی شهید امانی تأثیر به سزایی در ادامه راه او داشت و سید علی را به سوی فعالیت های مخفی سوق داد. او در درس میرزا علی اصغر هرندی با شهید صفار هرندی و شهید بخارایی آشنا شد و با آنها ارتباط تشکیلاتی برقرار کرد و به عنوان رابط شهیدان بخارایی، صفار هرندی و نیک نژاد با شهید صادق امانی وارد عمل شد و در شاخه نظامی به فعالیت پرداخت.
در کمیته مرکزی هیئت مؤتلفه تصمیم گرفته شد که حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت، اعدام شود. او طراح لایه ننگین کاپیتولاسیون و عنصر خود فروخته مورد حمایت انگلیس و آمریکا و مجری سیاست های غرب بود. مسئولیت ها تقسیم شدند. قرار شد عده ای مسئولیت شناسایی را به عهده بگیرند، عده ای سلاح تهیه کند و عده ای هم مجری حکم باشند. نقش شهید اندرزگو این بود که اگر گلوله های شهید بخارایی به منصور اصابت نکرد، او کار را تمام کند. مجریان طرح، در شب اول بهمن سال 1316ه.ش مصادف با هفدهم رمضان در منزل شهید صفار هرندی گرد آمدند و برای آخرین بار طرح عملیات را مرور و اسلحه ها را بررسی کردند. آنها قطعنامه ای تهیه و نوارهایی را به عنوان وصیتنامه، پر کردند که متأسفانه پس از دستگیری آنها به دست مأمورین شهربانی افتاد و پس از پیروزی انقلاب هم اثری از آنها به دست نیامد.
در روز اول بهمن، در ساعت 10 صبح، حسنعلی منصور در آستانه ورود به مجلس شورای ملی، توسط شهید محمد بخارایی از ناحیه شکم وگلو مورد اصابت گلوله قرار می گیرد. گلوله سوم در اسلحه محمد بخارایی گیر می کند و او دست به فرار می زند، اما روی زمین یخزده می لغزد و مأمورین او را دستگیر می کنند. پس از بازجویی از نزدیکان شهید بخارایی، شهید نیک نژاد و شهید صفار هرندی دستگیر می شوند و نام حاج صادق امانی و شهید سید علی اندرزگو نیز مطرح می گردد. شاه شخصا فرمان پیگیری و دستگیری این دو تن را صادر می کند. سرانجام حاج صادق امانی، محمد بخارایی، مرتضی نیک نژاد و رضا صفار هرندی به اعدام و بقیه به حبس ابد وعده ای هم به زندان های کوتاه مدت و طولانی محکوم می شوند. سید علی نیز غایبا به اعدام محکوم و زندگی مخفی و مبارزات طولانی و پانزده ساله او آغاز می شود.
از آن زمان به بعد تعقیب سترده و شدید سید علی اندرزگو توسط مأموران ساواک، شهربانی ها و مرزبانی ها آغاز شد و تمام اعضای خانواده او و همسرش، مورد بازجویی های مکرر شکنجه و آزار قرار گرفتند. در این بین بودند افرادی که شباهتی با عکس سید علی اندرزگو داشتند که به تعداد زیاد تکثیر و به همه شهرستان ها ارسال شده بود. یکی از این افراد، محمدرضا شریفی است که به علت نشستن درکنار مغازه نجاری در گلپایگان دستگیر شد. سید علی به شکلی بسیار ماهرانه تغییر چهره و لباس می داد و با استفاده از اسامی و شناسنامه های مختلف به جاهای گوناگون، از جمله عراق و سوریه مسافرت می کرد. او چندین بار در عراق به ملاقات امام رفت و سپس به ایران بازگشت.
در تیر 1346 یکی از جاسوسان رژیم که در صف مبارزان قرار گرفته بود، توانست بسیاری از آنها را به مسلخ بکشاند. او گزارش داد که سید علی به تازگی از عراق برگشته و با خود اعلامیه امام درباره وقایع خاورمیانه را آورده است. به دنبال این گزارش، خانه های برادر و دایی سید علی که نشانی آنها در گزارش جاسوس ساواک آمده بود، بازرسی شد و رفت و آمدها تحت مراقبت قرار گرفت، ولی باز هم ساواک ناچار شد به عجز خود در شناسایی و دستگیری شهید اندرزگو اعتراف کند. سید علی اندرزگو که مقدمات دروس حوزوی را قبل از اعدام انقلابی منصور فرا گرفته بود، بهترین راه را تغییر لباس دانست و لذا عازم قم و در حوزه علمیه مشغول به تحصیل شد و با نام مستعار شیخ عباس تهرانی به زندگی مخفی خود ادامه دارد. عسکهای تکثیر شده که در اختیار ادارات ساواک و شهربانی ها بود، با لباس شخصی بود و لذا شناسایی او در لباس روحانی، بسیار دشوار بود.
در سال 1347، رژیم تصمیم می گیرد در قم سینمایی بسازد. شیخ عباس تهرانی با جمع کردن طلاب و مراجعه به بیت مراجع تقلید از جمله آیت الله گلپایگانی و ایراد سخنرانی در منزل آنها، به این اقدام اعتراض می کند. به رغم تلاش های او، سینما ساخته می شودتا این که گروهی به نام عباس آباد، با کمک شهید اندرزگو، سینما را منفجر می کنند. با این کار، پرونده جدیدی با عنوان شیخ عباس، در ساواک قم گشوده و گزارش هایی به مرکز ارسال می شود. شیخ عباس، در ساواک قم گشوده و گزارش هایی به مرکز ارسال می شود.
شیخ عباس تهرانی با کمک یکی از دوستانش به مدرسه علمیه چیذر که تازه افتتاح شده بود می رود، البته با لباس معمولی. او مدتی در آنجا تحصیل کرد و مجدداً در روز نیمه شعبان و در مراسمی، ملبس به لباس روحانیت شد و مثل یک طلبه معمولی به تبلیغ و تدریس پرداخت، روضه های خانگی را قبول کرد، به منبر رفت، امام جماعت مسجد رستم آباد شد و با دعوت شخصیت های روحانی حوزه علمیه قم از قبیل مرحوم آیت الله مشکینی به عنوان طلبه ای فعال شهرت یافت.
شهید اندرزگو در نهایت پنهانکاری و همزمان با تحصیل و تدریس در حوزه علمیه چیذر، به مبارزات خود نیز ادامه داد. او در این دوران با محمد مفیدی ارتباط گرفت و با تأمین اسلحه و دادن اطلاعات، در سازماندهی تشکیلات حزب الله شرکت کرد.محمد مفیدی پس از اعدام انقلابی تیمسار طاهری دستگیر شد و شهید اندرزگو با نهایت هوشیاری و به موقع، به قم رفت و هنگامی که متوجه شد محمد مفیدی درباره او اطلاعاتی به ساواک نداده است، با خیال راحت به فعالیت هایش ادامه داد. در این دوران هنوز در سازمان مجاهدین خلق از پذیرش مارکسیسم زمزمه ای شنیده نمی شد. سید علی اندرزگو از ایام گذشته و از جلسات مذهبی مسجد هدایت و مکتب توحید و... با احمد رضائی آشنائی داشت و اسلحه و مهمات و کمک های مالی بسیاری را به سازمان مجاهدین رساند و در تسریع حرکت مسلحانه نقش شایانی داشت.
رساند و در تسریع حرکت مسلحانه نقش شایانی داشت.پس از لو رفتن مجید فیاض که از شاگردان درس عربی او در مدرسه چیذر بود و پس از دستگیری محمد مفیدی که سلاح را از شهید اندرزگو تحویل می گرفت، نام شیخ عباس تهرانی و نیز محل اختفای اسلحه ها بر ساواک آشکار شد. ساواک به سراغ پدر زن شهید رفت و همراه او، برای دستگیری سید علی عازم قم شدند. سید به سفری تبلیغی رفته بود و در بازگشت و با شامه ای قوی،متوجه می شود که خانه تحت کنترل است. او با ترفندی عجیب وارد خانه می شود، دست همسر و فرزند شش ماهه اش را می گیرد و به تهران می آید و در منزل یکی از دوستان قدیمی اش سکونت می کند. او پس از سه روز با تغییر چهره و قیافه به قصدخروج از کشور به مشهد می رود. در آنجا با کمک دوستان و همرزمان، از جمله آیت الله واعظ طبسی، از طریق زاهدان به افغانستان می رود،اما آنجا را برای اقامت خانواده اش مناسب نمی بیند و بر می گردد و در مشهد ساکن می شود.
او اولین کاری که می کند درست کردن شناسنامه جعلی برای خود، همسر و فرزندش است. از آن روز به بعد نام او سید حسین حسینی می شود. ساواک طی طرحی اعلام کرده بود که مشخصات مستأجرین باید توسط صاحب خانه ها به شهربانی ها اعلام شود، لذا او با کمک دوستانش در کوچه بازار سرشور، خانه کوچکی می خرد ودر آنجا ساکن می شود.یکی از فعالیت های او در مشهد این بود که در عین حال که به شدت از سوی ساواک تحت تعقیب بود، افرادی را که پس از ضربه های ساواک، به سازمان مجاهدین، متواری شده بودند، سازماندهی می کرد. دکتر حسین حسینی، شهید اندرزگوی سابق، این بار فعالیت های خود را به آن سوی مرزها نیز کشاند و سفرهای متعددی به لبنان و پایگاه های فلسطینی کرد و توسط نیروهای مذهبی در سازمان الفتح و با کمک جلال الدین فارسی آموزش دید.
در سال 50،49 که نشانه های انحرافات فکری در سازمان مجاهدین ملموس و تکیه بر فقر در مبارزه و تحلیل های طبقاتی و پرداختن به زیربنای اقتصادی بارزتر شد، شهید اندرزگو که شامه ای قوی و تفکری اصیل و دینی داشت. از آنها کناره گیری کرد و در فهرست افرادی قرار گرفت که سازمان مجاهدین نیز قصدکشتن آنها را داشت. این مسئله فشار بار مبارزاتی را روی شانه های او سنگین تر کرد.
در شهید اندرزگو دریایی از توکل موج می زد و در سخت ترین شرایط با تمسک به حبل المتین ذکر، خود را از مهلکه ها رهایی می بخشید. او که در استفاده به جا و به موقع از پوشش های مناسب، نهایت پنهانکاری را انجام می داد، با رعایت کامل رازداری و ایفای نقش های مختلف و با استفاده ماهرانه از لهجه های محلی گوناگون، جعل در اسناد و مدارک، داشتن کانال های قوی وگسترده ارتباطی مجزا، توانست قریب به پانزده سال، یکی از مخوف ترین سازمان های امنیتی را حیران نگه دارد. او بسیار پایبند مسائل دینی و مهربان و خوشرو بود و لحظه ای از کمک به افراد تهیدست دریغ نمی کرد. با آنکه در طول زندگی مبارزاتی، مبالغ هنگفتی پول در اختیارش بود، به یک زندگی ساده و معمولی، قناعت می کرد. او لحظه ای از خودسازی غافل نبوده و هرگز وظایف خویش را فراموش نکرد.
سرانجام این اسوه مبارزه و مقاومت در شب نوزدهم رمضان سال 57، هنگامی که برای افطار به منزل حاج اکبر صالحی می رفت، توسط مأموران ساواک که در کمین وی نشسته بودند، به رگبار گلوله بسته شد و به این ترتیب زندگی یکی از اعجاب انگیزترین اسوه های مبارزه و مقاومت به پایان رسید.
منبع : راسخون - ماهنامه شاهد یاران، شماره 24
به عاشقان نوید ده رسیدن بهار را
ببین دلم گرفته و بهانه می کند تورا
به من بگو که می رسی ، زدل مبر قرار را
اللهم عجل لولیک الفرج